تو ندانی بخدا رسم وفاداری را 
ز که آموخته ای، جور وستمکاری را
نتوانم که دمی از تو جدا باشم من
به سرم نیست دگر الفت رُخساری را
سود و سودای وفا غیر جفا هیچ نبود
که ندیدم بجزاین رونق بازاری را
به سر زلف تو بستم همه دنیای خودم
تو ببخشیدی به من دیده خون باری را
من که بشکستم ودنیا به سرم گشت خراب
بسکه نالیدم و دیدم غم بسیاری را
گرنخواهی تو مرا هیچ نپرسم که چرا !؟
گل خوش روی نخواهد به برش خاری را
.
#اویس_شجاع



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها