فرسنگ ها دوری




تو ندانی بخدا رسم وفاداری را 
ز که آموخته ای، جور وستمکاری را
نتوانم که دمی از تو جدا باشم من
به سرم نیست دگر الفت رُخساری را
سود و سودای وفا غیر جفا هیچ نبود
که ندیدم بجزاین رونق بازاری را
به سر زلف تو بستم همه دنیای خودم
تو ببخشیدی به من دیده خون باری را
من که بشکستم ودنیا به سرم گشت خراب
بسکه نالیدم و دیدم غم بسیاری را
گرنخواهی تو مرا هیچ نپرسم که چرا !؟
گل خوش روی نخواهد به برش خاری را
.
#اویس_شجاع



باور کنیم .
که هیچ روز خاصی وجود ندارد
بهار و پاییز باهم برابر اند
و غروب جمعه با سایر روزهای هفته تفاوتی ندارد
 این خود ما هستیم که برای دلتنگی ها و شادی های خویش بهانه می جوییم
برای خالی کردن خود پاییز را لبریز
و غروب جمعه را غرق در اندوه می بینیم
لحظات خوب زندگی را با غم های گذشته
یا بعضا با اتفاقاتی که قرار نیست بیفتد تلخ می سازیم
باور کنیم
هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیفتد
 مگر آنکه خود آن اتفاق را درذهن مصور ساخته برای خود رقم بزنیم
باور کنیم
که سرعت گذر زمان غم و شادی نمی شناسد
بهار و پاییز و عید و محرم هم نمی شناسد
زمان برای همه شان به مساوات داده شده
این ما هستیم که روزهای سرد زندگی را به آغوش کشیده ایم
و جایی برای شادی ها و دیدنی های زندگی خالی نکرده ایم .
باور کنیم
مقصر خودمان هستیم . آری
ما زندانبان غم و اندوه روزگاریم
برایشان حبس میتراشیم 
در سلول انفرادی قلب به زنجیرشان می بندیم
در بهار و پاییز یا غروب جمعه و باران  به ملاقاتشان می رویم و زانوی غم بغل میگیریم .
٫٫
می خواهی باور نکن . اما من باور دارم

که اسیر دست خودمان گشته ایم .
(اویس شجاع)

 

زندانبان


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها